آتریناآترینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

آترین جوجو

آترين در پارك ملت

وااااااي از دست اين آترين شيطون، مگه ديگه ميشه ازش عكس گرفت، با كلي زحمت تونستم اين عكس و بگيرم  گل هاي لاله پارك ملت واقعا زيبا بودن، ولي كاش يه كم قابل دسترس تر بودن و راحت تر مي شد كنارشون عكس گرفت  ...
23 ارديبهشت 1393

پيام بازرگاني ماي بي بي

يه روز كه تبليغ پوشك ماي بي بي پخش مي شد، يه دفعه ديديم اونجايي كه پسره بلندگو دستشه و مي گه " what do we want "  آترين بلند مي گفت: بــــــــــــــــــــــــــــله تا سه بار اون پسر بچه اين جمله رو تكرار مي كرد و آترين در جواب بلند مي گفت : بـــــــــــــــــــــــله ( كش دار و بلند ) جالب بود عكس العملش ، هنوزم هر بار بهش مي گم what do we want بلند مي گه بـــــــــله         هفته اول ارديبهشت 93 یکسال و سه ماه  و نیمگی  
23 ارديبهشت 1393

اين روزها

ماما بابا بابا جون مادر جون عموووو عمه سجاد سارا م يم ( همون مريم خودون ) ماس ( ماست ) آله ( خاله ) كتاب و خيلي كلمات ديگه هر جمله اي كه منو باباش مي گيم هم خانم يه كلمشو تكرار مي كنه مثلا يه بار باباش گفت " آلوهاش خوشمزه كرده بود غذا رو " بلافاصله آترين مي گه آلووو آلوو الان حضور ذهن ندارم ديگه ، در كل طوطي وار همه لغات رو تكرار مي كنه خيلي هم خوب ميگه و بدون غلط، نسبت به بقيه هم سن هاش در اين مورد خيلي خوب داره پيش مي ره و دامنه لغاتش خوبه من: اتل متل آترين : توتوله من: گاو حسن  آترين : چه دوره ( چه جوره ) من: يه باد خنك آترين : هووو هووو ( آهنگ 25 باند ) من :...
23 ارديبهشت 1393

راه رفتن

تقريبا از 15 فروردين 93 آترين خانم ديگه به خوبي راه مي رفت، تا قبل اين از گوشه اتاق مي رفت تا اون گوشه و فواصل كوتاه رو مي رفت، حدودا يكماه بعد از اولين قدم هاش ديگه مي تونست به خوبي راه بره     پانزدهم فروردين 93 يكسال و دو ماه و بيست و يك روزگي ...
23 ارديبهشت 1393

اولين شهربازي

سلااااااااااام بالاخره بعد مدت ها تونستم بيام و وبلاگ دختر جونمو آپ كنم اوايل اسفند 92 آترين خانوم رو برديم شهربازي سرپوشيده داخل ترمينال( اسمشو نمي دونم چيه) آترين خانم عشق ني ني ما اولش از ديدن اونهمه ني ني يه جا هنگ كرده بود  و مات و مبهوت بود البته چند تا وسيله بيشتر مناسب سن  آترين نبود كه سوارش كرديم اولش كاملا محكم و يه كمم با ترس مي نشست مشت هاي گره كردشو مي بينين يواش يواش ترسش ريخت و دستشو از وسايل بازي مي گرفت اين آخريه هم كه ديگه كلا ايستاده بود و خوشحال بود و به زبون خودش " ناي ناي " مي كرد خلاصه تجربه جالبي بود هم براي آترين هم براي ما      ...
23 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین جوجو می باشد